جزییات تولد فرهاد مامانی 2
خلاصه فرهاد مامان اصلا شرایط خوبی نداشت و شما هم خیلی گریه میکردی خیلی زیاد هرچی بگم کم گفتم خیلی نا آروم و بیقرار بودی و بیچاره مادر جون خوب و مهربان که باید از دو نفر پرستاری میکرد و همه کارهای خانه رو انجام می داد و از مهمانان هم پذیرایی میکرد و من از همین جا ازش تشکر میکنم و تا همیشه بهش مدیونم. دیگه تا نزدیک 30 روز تقریبا مادر جون پیش ما بود و ایشون هم بعد از این 30 روز طاقت فرسا از پیش ما رفتند و هر چند شما کم کم بهتر میشدی ولی باز میگم خیلی ناآروم بودی . بعد از رفتن مادر جون ما دیگه تنها شدیم و من و بابایی باید مسولیت شما را به طور کامل بر عهده میگرفتیم و همه کار های مربوط به شما رو انجام میدادیم. که روهم رفته بد نبود و کم کم به شرایط عادت کریم و و وضعیت من هم بهتر شده بود و حالا بهتر میتونستم از پس کارها و مسولیت ها بربیام.
2 ماهگی فرهاد جونم
روزها همینطور پشت سر هم میگذشت و شما هم شیرین تر میشدی و همش میخندی ( کلا از بدو تولدت میخندی) و ما هم وابستگیمون بهت بیشتر میشد تا اینکه مامان رسید به واکسن 2 ماهگی ، و واکسنت رو که زدیم و بهتر شدی 15 اسفند ما تو رو بردیم پیش متخصص مجاری ادرار و ختنه کردیم و از این دغدغه هم خیالمون راحت شد . و حول و حوش 50 روزه که بودی اولین عروسی رو تجربه کردی که عروسی دایی بهروز 1 اسفند 92 بود که خیلی خوش گذشت.
3-4 ماهگی فرهادجوونم
مامان توی سه ماهگی بودی که اولین عید رو تجربه کردی و امسال با تو بهار برای ما رنگ و بوی دیگر دشت راستی جوجو برا عیدت لباس هاس شیک و خوشگل خریدیم خلاصه مامان جون با وجود شما و لطف خدای مهربان همه چیز عالی پیش رفت ، فرهادی تو سه ماه بودی که سوار هواپیما شدی عزیز دلم و با پرواز رفتی جزیره خارک خونه مامان جون ، بعد از تعطیلات عید نوبت واکسن 4 ماهگی داشتی که واکسن سنگینی بود و خیلی هم گریه کردی ولی خوب روز به روز بهتر شدی و فراموش کردی .
5 ماهگی فرهاد جوونم
بعد از 4 ماه که وارد 5 ماه شدی شروع کردی به غلت خوردن که ابتدا به سمت راست رو یاد گرفتی و بعد به سمت چپ.
6 ماهگی فرهاد جوونم
ااز 6 ماهگی دست زدن رو یاد گرفتی و خیلی هم خودت ذوق میکنی و از این بابت خوشحالی و هم چنین تو این ماه تو روروک میذاشتمت که خیلی علاقه داری و ذوق میکنی و لذت میبری گلم . جوجوی مامان تو این ماه برا اولین بار سوار کشتی شد و به جزیره خارک رفت.