عزیز دلبندم فرهاد

سه ماهه دوم بارداری

1396/5/5 9:35
نویسنده : فاطمه خواجه
311 بازدید
اشتراک گذاری

در سه  ماهه  دوم دوران بارداری حال بد من همچنان ادامه داشت و دیگر خیلی خسته و عاجز شده بودم  ، (به طوری که مدت های زیادی می نشستم و گریه می کردم  و آرزو می کردم ای خدا هر چه زودتر حال منو خوب کن). این حال به طوری بود که کاهش وزن من به ٩ کیلو رسید (ببین خوشگل مامان ، مامانی رو چقد لاغر کردی هنوز نیومده). احساس سرگیجه خیلی شدید، تهوع  طاقت فرسا، فشار خون پایین و بقیه موارد مرا طوری کرده بود  که به معنای واقعی کلمه خانه نشین شده بودم و  حتی برای چند لحظه هم نمی توانستم روی پای خود بیاستم و بیشتر کارهای شخصی  خود مانند نماز خواندن و دو ش گرفتن و..... را باید نشسته انجام می دادم.

از همه این حالات جسمانی  سخت که بگذریم، من روز به روز بر استرسم افزوده می شد و برای انجام سونو سلامت جنین در مورخ ٩٢/٤/٢٦  لحظه شماری می کردم، تا اینکه روز موعود فرا رسید و ما جهت انجام  سونو از کنگان عازم بوشهر شدیم که مقارن بود با روزهای اولیه ماه مبارک رمضان، حول و حوش ساعت ١٠ شب بلاخره نوبت ما شد و من از استرس کم مانده بود قلبم از دهانم بزند بیرون. که شکر خدا سونو انجام شد و گفتند جنین سالم است و جنسیت آن  هم پسر است و مشکلی ندارد، و هم چنین مشخص شد جیگر   مامان در تاریخ٩٢/١٠/١٢ پا به این دنیای قشنگ و از همه مهمتر آغوش گرم مامانی  میذاره.  در آن حال بود که احساس کردم باری سنگین از روی دوشم برداشته شد و نفس راحتی کشیدم.

میخاهم بگویم اما  تو این روزا یه موضوع خیلی جالب ، جذاب و شیرین انتخاب اسم برای  کوچولوی تو راهی بود .  من آرزو می کنم که مامان و بابا اسمی رو بتونن برات انتخاب  کنن که وقتی  پا به این دنیا گذاشتی و بزرگ شدی از اسم خودت خوشت بیاد و ازش لذت ببری و هیچ وقت در اندیشه تعویض اسمت نباشی.  بابایی از همون ابتدا از اسم فرهاد خیلی خوشش میومد  و دوس داره اسم شما قند عسل ،گل پسر فرهاد باشه ولی من  تا فعلا نظری ندادم . 

اما  تو این روزا من کتاب های خیلی زیادی  هم مطالعه می کنم و بیشتر اوقات خودم رو به خواندن کتاب های مختلف  اختصاص می دم اما بیشتر خواندن کتاب هایی که اطلاعات بیشتری در باره شما کوچولوی نازنین داشته باشم ، اینکه چطور از تون نگهداری کنم، چطور باهاتون ارتباط برقرار کنم و...... می باشد.

موضوع دیگه در این دوران  این بود که باید به حرکت  و تکون خوردن شما توجه  می کردم. وای نمیدونی مامانی چقد شیرین و لذت بخشه وقتی تو شکمم بازی می کنی ،شیطونی می کنی ، اینطرف و اونطرف میری و یک دفعه یه لگد میزنی، وای خیلی با حاله  عزیز دلم، اینجوری احساس می کنم هر روز بیشتر از قبل دوستت دارم ناز گلک مامانیییییییخنده

میبوسمت مهجبینم از ته دل .این اولین باری که دارم برات بوسه میفرستم نازنینمماچ

 

راستی فسقلی جون امروز  ١٣ شهریور ٩٢ تولد مامانی هم هست ، امسال تولدش یه فرق داره و اونم اینه که شما وروجک به ما اضافه شدی ،از این بابت خیلی خوشحالیم قربون میوه دل مامی  برم الهییییی . اولین کیک تولد رو تو شکم مامانی میخوری ، نوش جونت عسیسسسسم. اینم عکس کیک ام مامان جونقلب

 

 

     

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

farangis
28 مرداد 92 23:18
weblog ghashangi dariddddddddd omidvaram ghashangtarain bacheye donya nasibet beshe shirin topol va salem farangis shams